داستان باجدا شدن موشی از پدرومادرش و ورودش به جنگل شروع می شد.هرکدام ازحیوانات برای خودشان ماجرایی داشتند.
خرگوش بی فکر،سنجاب شیطون،روباه دست و پاچلفتی،سمور بدبو،راکن مهربان و موش عینکی که خیلی با اطلاعات بود.
هروقت صدای نوک زدن های پشت سرهم دارکوب دانا در جنگل طنین می انداخت، معنی اش این بود که اتفاقی در حال وقوع است.البته دارکوب دیگری هم بود به نام «کاکلی» که خبررسان و بهتر است بگوییم خبرچین جنگل بود.«قرمزی» روباهی بود که با مادربزرگش زندگی می کرد.
جلیقه ای به تن وشالگردنی به دور گردن داشت، اومتمایز از همه ی روباه های دنیای انیمیشن بود. بیشتر ازاینکه حیله و تدبیر داشته باشد،خنگ و کند ذهن بود! این قدر که مادر بزرگ از داشتن چنین نوه ای شرمنده بود و مرتبا سرزنشش می کرد.
پسر آقای براون را یادتان هست؟ هروقت برای شکار راهی جنگل می شد،به دلمان دلهره می انداخت و... تماشای این کارتون را با روایت شیرین «آذر دانشی» به تماشا می نشستیم.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد